بدون عنوان کوتاه 1…
میان بودن و نبودن تاب می خورم!…
میان بودن و نبودن تاب می خورم!…
خیلی وقته چیزی ننوشتم…خیلی وقته خیلی کارا رو نکردم…خیلی وقته زندگی تقریبا تعطیل شده…
این روزا مثل کسیم که تو سلول انفرادی که یه پنجره به هوای ابری و گرم بیرون داره، رو تختی که زیر پنجره ست، دراز کشیده و به نوری که از پنجره روی دیوار خاکستری سلول می تابه نگاه می کنه و انتظار حُکمش رو می کشه…