هذیان واره های شبانه ۸…
شبهایی که یک سره کابوساند…
حتی خانه پدری و اتاقش هم نتوانست این کابوس را متوقف کند…
انتهای این کابوس جنون است…جنون بیداری…
جنون بیداری در دایره «…»…جنون بیداری در دایره بی انتهای «…» و ترس…جنون بیداری در دایره بی انتهای «…» و ترس و…
متوقف نمیشود…فقط اضافه میشود…و این یعنی سرطان…غدههای سرطانی هم دایم تکثیر میشوند…دایم اضافه میشوند…تا زمانی که همه جا را گرفتهاند و دیگر سنگینی میکنند…و آن زمان است که دیگر…
باور کن انتهای این مسیر جنون است…دیوانگی نه!…چرا که دیوانگی خود عالمی شیرین است!…بهشتیست در نوع خود بی نظیر و بی همتا…اما جنون و فروپاشی روانی! نه!… انتهای این مسیر جنون است و فروپاشی روانی…آن زمان دیگر چیزی باقی نمیماند جز زجر بی انتها و تمام ناشدنی…
کاش بشود این سیکل را شکست…ترس از این جنون، خود جنونی دیگر به همراه دارد…و این یعنی سنگینی مضاعف…یعنی سرطانی در سرطان…یا شاید سرطانی در سرتان!…