پاییز…روز نهم…
پاییز که میرسد، غروب زودتر میرسد…
پاییز که میرسد، غروب زودتر میرسد…
پاییز که میرسد، غروبها طور دیگری میشوند…
پاییز که میرسد، میل به خزیدن زیاد میشود…خزیدن به…
پاییز که می رسد، نسیم عصرگاهی حجمی از حسهای آشنایِ غریب در فضا می پراکند…
پاییز که می رسد، حسها رنگ دیگری می گیرند…
پاییز که میرسد، میل به سکوت و خیره شدن غالب میشود…
پاییز که میرسد، میل به فاصله گرفتن زیاد میشود…
پاییز که میرسد، هوا عجیب میشود…
پاییز که میرسد، حسِ عجیبی به یکباره نمایان میشود…
درست یادم نمیآید، کِی…اما چرخید…حداقل 90 درجه چرخید همه چیز…
درست مثل فیلمها… اما این بار در واقعیتِ حاضرِ زندگیِ خودم!…نه در فیلم…
برای دیگران شبیه فیلم و غیر قابل باور است…
اما برای من که محورهای مختصاتم چرخیده و باید تاثیر این حداقل 90 درجه را در جاذبه و سایر محاسباتم، دخالت دهم، چیزی فرای واقعیت است…
هر «آن» با تمام وجود «حس» میشود…
پیچیده شده و عجیب…