پاییز…روز نوزدهم…
پاییز که میرسد، فقط آسمان نیست که ابری میشود…
پاییز که میرسد، فقط آسمان نیست که ابری میشود…
پاییز که میرسد، گویی عقربهها نگاهت می کنند و در گوش هم چیزی پچ پچ میکنند…
پاییز که میرسد، گویی عقربهها با هم حرف میزنند…
پاییز که میرسد، ساعتها جان میگیرند…گویی عقربهها زنده شدهاند…
پاییز که میرسد، گویی عقربهها هم قصد تغییر دارند…
پاییز که میرسد، دیدنِ یک عکس، میتواند چنان آشوبِ آرامی در درونت ایجاد کند، که از درون از هم بپاشی و کسی خبردار نشود…
پاییز که میرسد، دیگر روزش فرقی ندارد…هر روزش حسِ پاییز دارد…
پاییز که میرسد، پاییز رسیده است…
پاییز که میرسد، هوا هم سر تنهایی بر میدارد…
پاییز که میرسد، غروبها حس عجیبی دارند…