…
و مرگ خویش را به سوگ می نشینم…
و مرگ خویش را به سوگ می نشینم…
میان بودن و نبودن تاب می خورم!…
خیلی وقته چیزی ننوشتم…خیلی وقته خیلی کارا رو نکردم…خیلی وقته زندگی تقریبا تعطیل شده…
تا کی؟!…
این سوالیه که تو ذهنمه…تا کِی؟!…
روزای سختیه! داره می گذره!
چه طوری و با چه کیفیتی…
بازی بپر بپر بازی جالبی ست…
همین که می گوید…«بپر…»…جواب می آید «من نمی پرم…»…
قبل از مذاکرات آغاز می شود…بعد از مذاکرات با پریدن به پایان می رسد…
روزها سگی پیش می روند…
می روند…
«حالِ سگ» می دونی چیه؟…
حالِ الآن من…
دپرس..
34 سال پیش چنین روز شومی رقم خورد…