بازم بدون عنوان…
تا کی؟!…
این سوالیه که تو ذهنمه…تا کِی؟!…
تا کی؟!…
این سوالیه که تو ذهنمه…تا کِی؟!…
جهت ثبت در تاریخ!…
از نوشته هایی که یه عکس مرتبط و یا غیر مرتبط، که مجبورت می کنه برای خودت بشینی داستان ببافی و ارتباط بین عکس و نوشته و… رو پیدا کنی، که توسط خود نویسنده گرفته شده و داخل نوشته جای داده شده، خوشم میاد…
حس عجیبی بهم می ده…به خصوص اگر برای ادیت اون عکس از ادیت های مات و خاص استفاده شده باشه…و یا از زاویه های گنگ و خاص عکس گرفته شده باشه…
روزای سختیه! داره می گذره!
چه طوری و با چه کیفیتی…
این روزا مثل کسیم که تو سلول انفرادی که یه پنجره به هوای ابری و گرم بیرون داره، رو تختی که زیر پنجره ست، دراز کشیده و به نوری که از پنجره روی دیوار خاکستری سلول می تابه نگاه می کنه و انتظار حُکمش رو می کشه…
یک سال پیش کسی رو داخل فضای تنگی رها کردم و رفتم…کسی که آخرین لحظاتی که دیدمش رو از یاد نبردم…و من دیر رسیده بودم…
و بعد از یک سال…درست در همون روز…داشتم دوستی رو نظاره می کردم که پدرش رو در فضای مشابهی رها می کرد…
بهت و حیرت در نگاهش بود و…و یک چیز عجیب…شاید اون چیز عجیب رو بدونم چیه و بفهمم…اما ترجمه ای براش ندارم…
از لحاظ فکری یه مقدار زیادی فکرم مغشوشه…تمرکز ندارم…یه چیز بدی داره ذهن و فکرم و اشغال می کنه…داره مثل خوره از دورن ذهنم رو می خوره…آزار دهنده ست…
یه دسته بندی هم باید برای مطالب اینجا در نظر بگیرم…
امیدوارم اینجا هم مثل این آخریا نباشه…یکی دو تا مطلب پشت سر هم و بعد تعطیل…
نمی خوام اینجا فقط همچین مطالبی بنویسم…فلان کار رو کردم…فلان کار رو می خوام بکنم…حالم فلانه…نه…زیاد جالب نیست این جوری…
ترجیح می دم همه جوره اینجا مطلب بنویسم…
یکی دو تا فکر و ایده تو ذهنمه که باید آروم و سر صبر عملیش کنم…
باید یه فکر هم برای قالب اینجا بکنم…که البته اون بسته اسم وبلاگ داره…که قراره با این اسم بمونه یا نه!…
…
هفتمین…
شاید هفتمین وبلاگم باشد…شاید هم نه…
از مدت ها قبل وبلاگ می نویسم…سال 83 یا 84 بود…اولینش…جدی ترینش هم یکی دو سالی بعد با شکل و شمایلی خاص و مستقل در ادامه همان اولی آغاز شد…
بعد هم دو وبلاگ هم زمان…
بعد هم کم رنگ و کم رنگ تر شد…تا…
این وبلاگ مطمئناً با این آدرس و اینجا باقی نخواهد ماند…منتقل می شود به یک جای مستقل…شاید با همین نام…شاید هم با نامی دیگر…