یا جایگزین کن یا منفجر!…

باز هم «دختر کلاسِ…»…تصویرش…خاطره‌اش…هنوز گاهی می‌آید…گاهی هم به خوابم می‌آید…با اینکه می‌دانم تمام شده است…همان شب که قرار «شیرینی فرانسه» را کنسل کرد…همه چیز تمام شده بود…

بعد از سه سال تنهایی ممتد…

باز هم همان «زن زیبا»یی که زبان هم را نمی‌فهمیدیم…همان که محو تماشایش بودم…همان که ناتمام ماند…
ذهنم به باراندازی برای خاطرات تبدیل شده است…

“”گناه من چیست
اگر سگی را که سال‌ها پیش
همسایه‌ام
دو ساعت پیشم به امانت گذاشت
فراموش نکرده‌ام؟…””…

مصداق بارز این شعر «ح.ص» هستم…نتوانسته‌ام فراموش کنم…
ندایی در ذهنم می‌گوید…”یا جایگزین کن، یا «منفجر»!”…
اگر نشود جایگزین کرد چه؟!…اگر در پروسه جایگزینی دوباره همان اتفاق بیفتد؟!…
“پس منفجر کن!”…
تنها چیزی که به ذهنم می‌رسد که با انفجارش اوضاع و بهتر بگویم، همه چیز درست می‌شود، «مغزم» است!…
به «انفجار» فکر می‌کنم…اما کاش قبلش، «جایگزین»ی پیدا شود!…جایگزینی که همه چیز را تغییر دهد…از انفجار تا حالِ خاکستری در خاکستری در خاکستری در… این روزهایم!…

بدون دیدگاه برای یا جایگزین کن یا منفجر!…

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *