هذیان واره های شبانه 6…

تب دارم؟!…نه!…دماسنج که این را نمی‌گوید!…اما صورتم داغ است…دماسنج دروغ می‌گوید؟!…

یک دقیقه مرا علاف خودش می‌کند که در انتها با بیپ بیپ‌های ریز و روی اعصابش عددی دروغین تحویلم دهد؟!…که بگوید تب ندارم؟!…که همه چیز را عادی جلوه دهد؟!…

اما صورتم گُر گرفته…داغ است…سینه ام داغ است…حالم عادی نیست!…دماسنج هم دروغ می‌گوید…می خواهد بگوید وضعیت عادی‌ست…دروغ تحویلم می‌دهد…مثل همه که می خواهند همه چیز را عادی نشان دهند…مثل خودم!…اما هیچ چیز عادی نیست…

چرا باید عادی باشد؟!…اصلا مگر می‌شود عادی باشد؟!…

حتی دروغ‌ها هم عادی نیستند!…

یک تصویر…یک عکس…جملاتی که در ذهن بلند گفته می‌شوند…یا به دهان نمی‌رسند، یا اگر می رسند، ناقص و با صدایی آرام و شاید خفه و بریده بریده ادا می شوند…

حُسن ختامش هم باید آهنگی تلفیقی از اشعار سعدی باشد و بافقی!؟…

بدون دیدگاه برای هذیان واره های شبانه 6…

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *