هذیان واره های شبانه 5…
خوابم میآمد…اصلا خسته بودم…دیشب خوب نخوابیدم…همانطور که بعد از ظهر…خواب؟!…اصلا چرا باید خوابید؟!…
یک لیوان قهوه ساعت ۱۲ شب برای نخوابیدن است!…اما من خوردم که بخوابم!…چرا بخوابم؟!…بیدار نشدن فردا صبح چه ایرادی دارد؟!…آنها که صبح زود بیدار می شوند کجای عالم را گرفتهاند؟!…چرا تا عصر خوابیدن باید حالم را بد کند؟!…
چرا باید خوابید؟!…چند وقتیست درگیر «خواب» شدهام…یا شاید با «خواب» درگیر شدهام؟!…فرقی هم ندارد شاید!…وقتی «درگیر» باشی، چیزی «گیر» است…«گیر» دارد…
چرا خوابیدن یا نخوابیدن باید اینقدر مهم باشد؟!…
زیر چشمهایم گود افتاده…از کبودی گذشته…به سیاهی می زند!…نمی دانم برای آن وعدههای نامنظمیست که بیشتر اوقات به یک وعده رسیده؟!…یا برای نخوابیدن است یا بد خوابیدن؟!…