منطق یکنواخت…

معمولا تا یک سوم ابتدایی اکثر ژتون‌ها جلوی من جمع می‌شد…اما خسته می‌شدم…از یکنواختی…از منطقی بودن…و به یک‌باره به دنبال هیجانِ احتمالاتِ ورق‌ها شیرجه می‌زدم در «ماجراجویی» ریسک‌های «عجیب» و «نشدنی»!…
و اینگونه بود که دو سوم پایانی را به دنبال ژتون‌های از «دست رفته» با «اضطراب» می‌دویدم، شاید که در «پایان»، به «صفر» میل کرده باشم…
زندگی واقعی، اما، متفاوت است…

زندگی واقعی، اما، متفاوت است…
درست نقطه مقابل…
«آرامش» برابر است با «یکنواختی»…و یکنواختی از خط «منطق» خارج نمی‌شود…و من… منطقی‌ترین یکنواختِ «نا‌آرامِ» زندگی…

 

ب.ن: و یکنواختی زندگی، مثل زنگ که فولاد را می‌خورد، زندگی را می‌خورد!

ب.ن:…

بدون دیدگاه برای منطق یکنواخت…

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *