برف که می‌بارید…

برف که می‌بارید…«سرد» و «سبک» می شدم…«سنگین» اما «آرام» و نرم فرود می‌آمدم…در یکی از گرم‌ترین نقاط این خاکِ غم‌زده، جایی میان دو قبر…دراز می‌کشیدم…دلتنگ…چشمانم را می‌بستم…ضربان مردگان را حس می‌کردم…و‌ پرت می‌شدم در خاطرات تار، با تصاویر واضح…

بدون دیدگاه برای برف که می‌بارید…

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *